بهترین اشعار رسول یونان ،rasul-yunan شعرهای
زیبا از رسول یونان ، دانلود کتاب شعر رسول یونان ، مجموعه شعرهای رسول
یونان ، زیباترین اشعار رسول یونان ، دیوان شعر از رسول یونان ، بیوگرافی و
زندگینامه رسول یونان ، سایت رسول یونان ، اینستاگرام رسول یونان ، rasool
yoonan ، تصاویر زن رسول یونان ، عکس رسول یونان و همسرش + خانواده
بهترین اشعار سول یونان ، زندگینامه رسول یونان ، سایت رسول یونان
بیوگرافی کامل رسول یونان
رسول یونان (زاده ۱۳۴۸) شاعر، نویسنده و مترجم ایرانی است.
او در دهکدهای در کنار دریاچه ارومیه به دنیا آمد. هماکنون ساکن تهران است.
مای پیکس لاو : رسول یونان تاکنون چند دفتر شعر به چاپ رسانده است. گزیدهای از دو دفتر شعر رسول یونان با عنوان «رودی که از تابلوهای نقاشی می گذشت» توسط واهه آرمن به زبان ارمنی ترجمه شده و در تهران به چاپ رسیده است.
آثاری از رسول یونان نیز توسط مریوان حلبچهای به کردی سورانی ترجمه شدهاست.
او از داوران جایزه ادبی والس بوده است.
برخی از کتابهای رسول یونان
روز بخیر محبوب من (مجموعه شعر)
کلبهای در مزرعه برفی (مجموعه داستان)
روزهای چوبی (ترجمه/ گزینه شعر جهان)
گندمزار دور (مجموعه نمایشنامه)
کنسرت در جهنم (مجموعه شعر)
بنرجی چرا خودکشی کرد؟ ( ترجمه/ رمان – شعر از ناظم حکمت)
یک کاسه عسل ( ترجمه/ گزینه شعر ناظم حکمت)
فرشته ها ( مجموعه داستانهای مینی مال)
تلگرافی که شبانه رسید ( ترجمه/ گزینه شعر ناظم حکمت)
بوی خوش تو (ترجمه/ گزینه شعر آذربایجان)
من یک پسر بد بودم (مجموعه شعر)
تخم مرغی برای پیشانی مرد شماره ۳ (نمایشنامه)
سنجابی بر لبه ماه (نمایشنامه)
یک بعد از ظهر ابدی (نمایشنامه)
خیلی نگرانیم شما، لیلا را ندیدید (رمان)
جاماکا (مجموعه شعرهای ترکی)
پایین آوردن پیانو از پلههای یک هتل یخی (مجموعه شعر)
مجموعه زیباترین شعرهای رسول یونان
اشعار رسول یونان
مثل اشیایی که در گوشه انبار تاریک افتاده اند
نمی توانم از خواب بلند شوم
کجایید ای دلایلی که
مر از خواب بیدار می کردید
چرا باز نمی شوی
ای دری که ناگهان باز می شدی
چرا برصورت من نمی تابی
ای نوری که ناگهان می تابیدی!؟
کجایید ای صداهای پاها!؟
نمی توانم از خواب بلند شوم...
از رسول یونان
اشعار رسول یونان
اگر مرا دوست نمیداری
دوست نداشته باش
من هرطور شده
خودم را ازین تنگنا نجات میدهم
اما دوست داشتن را فراموش نکن
عاشق دیگری باش
این ترانه نباید به پایان برسد
سکوت آدمها را میکشد
این چشمه نباید بند بیاید
میخکهایی که در قلبها شکوفا شدهاند
از تشنگی میخشکند
اگر دوستداشتن را فراموش نکنی
تمام زیباییها را به یاد خواهی آورد
رسول یونان
رسول یونان
اشعار رسول یونان
با یک بغل گل سرخ می آیم!
زخم های قلبم شکوفه کرده است
اما افسوس
کسی گل های مرا نخواهد دید
بهار آمده
همه جا پر از گل و شکوفه است...
رسول یونان
اشعار رسول یونان
اشعار رسول یونان
رسول یونان :
آتش و آدم
ترکیبی نامتجانس است
من از میان این آتش گر گرفته
در رویاها و عشق ها
غیر ممکن است سالم برگردم
بازگشت من
اندوه بار خواهد بود
کاش مثل نان بودم
چه زیبا بر می گردد
از سفر آتش!
از شعرهای رسول یونان
اشعار رسول یونان
آن ابرها را
من در قاب پنچره نگذاشتهام
که بردارم
اگر آفتاب نمیتابد
تقصیر من نیست
با این همه شرمندهی توام
خانهام
در مرز خواب و بیداریست
زیر پلک کابوسها
مرا ببخش اگر دوستات دارم
و کاری از دستم برنمیآید
از : رسول یونان
یکی از شعر های رسول یونان
اشعار رسول یونان
شعر از رسول یونان :
نیامدنش را باور نمی کنم
غیر ممکن است
او نیامده باشد
حتما، حالا
زیر باران مانده است
و نا امید و خسته
در خیابان ها قدم می زند
من به باز بودن درها...
مشکوکم..
من انسان قرن بیست و یکم هستم
اشعار رسول یونان
با شعر و سیگار
به جنگ نابرابری ها می روم
من، دون کیشوتی مضحک هستم
که جای کلاهخود و سرنیزه
مدادی در دست و قابلمه ای بر سر دارد
عکسی به یادگار از من بگیرید
من انسان قرن بیست و یکم هستم!
از رسول یونان شاعر آرامش
از بهترین شعرهای رسول یونان
اشعار رسول یونان
دستکشهایم تاریک شدهاند
این جنازهها را
از کجا میآورند
از کدام شب ؟!
آب بریز پسرم!
بیشتر آب بریز
میخواهم سیاهی از تن جهان بشویم
از رسول یونان
چه اشتباه دل انگیزی...
نه امپراطورم
و نه ستاره ای در مشت دارم
اما خودم را
با کسی که خیلی خوشبخت است
اشتباه گرفته ام
و به جای او نفس می کشم
راه می روم
غدا می خورم
می خوابم و...
چه اشتباه دل انگیزی...
تو در من به خواب رفته ای
دیگر با صدای بلند نمی خندم
با صدای بلند حرف نمی زنم
دیگر گوش نمی دهم
به صدای باد
دریا
پرنده
پاواروتی
پاورچین پاورچین می آیم و
می روم
بی سر و صدا زندگی می کنم
تو در من به خواب رفته ای
رسول یونان
مرگ دوست نداشتن توست
اگر مرا دوست نداشته باشی
دراز میکشم و میمیرم
مرگ نه سفری بیبازگشت است
و نه ناگهان محو شدن
مرگ دوست نداشتن توست
درست آن موقع که باید دوست بداری
رسول یونان
همیشه دیر می آید
باید خودم
باد را متقاعد کنم
که نوزد
باید خودم
حرمت کلبه ام را
به دریا گوشزد کنم
زمین جای خطرناکی است
و کسی که
باید بیاید
همیشه دیر می آید.
رسول یونان
تلفنی در جمجمهام زنگ میزند
سالهاست
تلفنی در جمجمهام زنگ میزند
و من
نمیتوانم گوشی را بردارم
سالهاست شب و روز ندارم
اما بدبختتر از من هم هست
او
همان کسیست که به من زنگ میزند !
رسول یونان
قول بده ...
قول بده که خواهی آمد
اما هرگز نیا!
اگر بیایی
همه چیز خراب میشود
دیگر نمیتوانم
اینگونه با اشتیاق
به دریا و جاده خیره شوم
من خو کرده ام
به این انتظار
به این پرسه زدن ها
در اسکله و ایستگاه
اگر بیایی
من چشم به راه چه کسی بمانم؟
رسول یونان
این ماه با هیچ دستمالی از پنجره ها پاک نمی شود ...
تو ماه را
بیشتر از همه دوست میداشتی
و حالا
ماه هر شب
تو را به یاد من میآورد
میخواهم فراموشت کنم
اما این ماه
با هیچ دستمالی
از پنجرهها پاک نمیشود ...
رسول یونان
گریز ...
این شهر
شهر قصه های مادربزرگ نیست
که زیبا و آرام باشد
آسمانش را
هرگز آبی ندیده ام.
من از اینجا خواهم رفت
و فرقی هم نمیکند
که فانوسی داشته باشم یا نه
کسی که می گریزد
از گم شدن نمی ترسد !
تو درمنی
تو درمنی
مثل عکس ماه در برکه
در منی و
دور از دسترس من
سهم من از تو
فقط همین شعرهای عاشقانه است
و دیگر هیچ.
ثروتمندی فقیرم؛
مثل بانکداری بیپول
من فقط آینۀ تو هستم.
رسول یونان
دریا بالا آمد
دریا بالا آمد
آنقدر که
در قاب پنجره جای گرفت
نمی دانم
شاید هم پنجره پایین رفت
تا دریا را به من نشان بدهد
بالاخره از این اتفاق ها می افتد
وقتی که تو باشی.
حالا که نیستی
من به پرندگان حق می دهم
که نخوانند
همین طور به خورشید
که مضحک و منگ
مثل یک دلقک دیوانه از کوچه ها بگذرد...
رسول یونان
بدهکار هیچ کس نیستم
بدهکار هیچ کس نیستم
جز همین ماه
که از پشت میله ها می گذرد
که می توانست
از اینجا نگذرد و
جایی دیگر
مثلآ در وسط دریایی خیال انگیز
بچسبد به شیشه کابین یک تاجر پول دار
بدهکار هیچ کس نیستم
جز همین ماه
که تو را به یادم می آورد.
رسول یونان
تو نیستی...
تو نیستی
اما من برایت چای می ریزم
دیروز هم
نبودی که برایت بلیط سینما گرفتم
دوست داری بخند
دوست داری گریه کن
و یا دوست داری
مثل آینه مبهوت باش
مبهوت من و دنیای کوچکم
دیگر چه فرق می کند
باشی یا نباشی
من با تو زندگی می کنم
رسول یونان
اگر تو نباشی
هرشب خواب می بینم
سقوط می کنم از یک آسمانخراش
و تو از لبه آن
خم می شوی و
دستم را می گیری
سقوط می کنم هرشب
از بام شب
و اگر تو نباشی
که دستم را بگیری
بدون شک
صبحگاه
جنازه ام را
در اعماق دره ها پیدا می کنند...
رسول یونان
ارسالی سارا صبای عزیز
تو نجاتم دادی تا اسیرم کنی
داشتم از این شهر میرفتم
صدایم کردی
جا ماندم
از کشتی ای که رفت و غرق شد
البته...
این فقط می تواند یک قصه باشد
در این شهر دود و آهن
دریا کجا بود
که من بخواهم سوار کشتی شوم و...
تو صدایم کنی
فقط می خواهم بگویم
تو نجاتم دادی
تا اسیرم کنی
رسول یونان
اگر تو نبودی
اگر تو نبودی عشق نبود
همین طور
اصراری برای زندگی
اگر تو نبودی
زمین یک زیر سیگاری گلی بود
جایی
برای خاموش کردن بی حوصلگی ها
اگر تو نبودی
من کاملاً بیکار بودم
هیچ کاری در این دنیا ندارم
جز دوست داشتن تو
رسول یونان
فقط من می دانم
فقط تاریکی می داند
ماه چقدر روشن است
فقط خاک می داند
دست های آب
چقدر مهربان!
معنی دقیق نان را
فقط آدم گرسنه می داند
فقط من می دانم
تو چقدر زیبایی!
رسول یونان
تنــها تــو رفتــه ای
بــارانــی مــورب
در نیــمروزی آفتــابــی...
هیــچ اتفــاقی نیــافتــاده اســت
تنــها تــو رفتــه ای
امــا مــن
قســم مــی خــورم کــه ایــن بــاران
بــارانــی معــمولی نیســت
حتمــا جــایــی دور
دریــایــی را بــه بــاد داده انــد...
رسول یونان
فرار نکن.
سعی کن با همه چیز کنار بیایی !
فرار نکن.
زمین به شکل احمقانه ای گـرد است !